سه همسفر

در این بلاگ مسیر پر تلاطم بزرگ شدن پسرمون رو درج میکنیم

سه همسفر

در این بلاگ مسیر پر تلاطم بزرگ شدن پسرمون رو درج میکنیم

ما یه خانواده سه نفره دانشجو هستیم در امریکا: یه زن و شوهر که بتازگی صاحب یه پسر کوچولوی دوست داشتنی شده ایم. خیلی دوست داریم قدری داستانهای سفر پر تلاطم بزرگ شدن پسرمون با دیگران به مشارکت بذاریم.

من متاسف و احساساتی امروز

جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ب.ظ

متاسفم برای تمام دردهایی که کشیدی عزیز دلم.. 

من خیلی دیر به نتیجه رسیدم که چه اتفاقی داره میوفته. گلم دو سه هفته ات بود رفتم دکتر گفتم پسرم رفلاکس داره.. کسی به حرفم گوش نداد گفت داره وزن میگیره.. دو ماهت شد رفتم گفتم این بچه با یه چیزی مشکل داره نمیتونه بخوابه گفتن طبیعیه.. گفتم خون دیدم گفتم فشار اومده بهش طبیعیه.. دراز کشیدم کنارت.. بالای ده ساعت در روز شیرت دادم.. که با شیر خوردن اروم بشی و چشم رو هم بذاری.. شکر خدا ارومت میکرد.. رسما از شدت فشار وزنم نصف شد.. من اضافه وزن بارداری ام کمتر از سه ماه کلا از بین رفت.. تا نزدیک 4 ماهگیت بالاخره دکترا شک کردن.. شروع کردم رژیمو..  6 هفته طول کشید که فهمیدم به چی حساسی و چقدرممم حساسی.. الان حالت خوبه خوبه عزیزم.. متاسفم از خلاهای علم پزشکی.. متاسفم از دردهایی که هر سه کشیدیم تا دردت رو درمان کردیم. خوشحالم شیر خودمو بهت دادم.. پیش وجدانم ارومم.. تمام وجودمو گذاشتم تو این راه و الان که ارومی به خودمو بابات می بالم که ما تونستیممممممم ..

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۵/۰۵/۰۸
رویا

نظرات  (۱)

۰۸ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۵۲ رادیو عاشقی
موفق باشى/:
پاسخ:
ممنونم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی